تئوری های اصیل و عملگرایان خطاکار
اردوگاه سوسیالیسم، علیرغم فداکاریهای چند نسل، که با تکیه بر ایدئولوژی، مبارزه علیه عقبماندگی را در سطح اجتماعی و جهانی پیش بردند، بالاخره در برابر نیاز به مدیریت نوین اجتماعی احساس کهولت و ضعف کرد. در اردوگاه سوسیالیسم، علیرغم فداکاریهای چند نسل، که با تکیه بر ایدئولوژی، مبارزه علیه عقبماندگی را در سطح اجتماعی و جهانی پیش بردند، بالاخره در برابر نیاز به مدیریت نوین اجتماعی احساس کهولت و ضعف کرد. در اردوگاه سوسیالیسم، مدیران همان معتقدان به ایدئولوژی بودند. در حالی که انباشت سرمایه دولتی نجومی شده و ابزارهای تولید و تحقیق در تکنولوژی، آموزش، پژوهش کیهان و ارتباطات به تقریب همان بود که در جهان اولترا امپریالیستی به کار میرفت و در زمینههای نظامی و فضایی حتی پیشرفتهتر نشان میداد. به جریان انداختن چنین سرمایه باورنکردنی و کاربرد روزمره ابزارهای دائما پیچیده شونده، به کادرهای تعلیم دیده ای محتاج شد که در سوسیالیسم به آن میزان مدیران، سازماندهندگان و انبوه کاربران این ابزارها که دقیقا و تمام و کمال معتقد به ایدئولوژی باشند، پرورش نمییافتند. و سنت کهن سوسیالیستی که متکی بر بدبینی و ناباوری و شک بود کسانی را که از صافی حساسیتهای حزبی و ایدئولوژیک عبور نمیکردند، بر سر مناصب کلیدی فنی، اداری و اجتماعی نمیگمارد. بنابراین سرمایه و ابزار یا بلااستفاده میماند، یا به دست فرصتطلبان ویرانگر میافتاد و یا در دست همان نمایندگان کهن ایدئولوژی باقی میماند که با مدیریت جدید و نیازهای تولید نوین ناآشنا بودند. حفظ چنین روبنایی سرانجام موجب توقف مطلق حرکت اجتماعی و تسلیم به مدیریت اولترا امپریالیستی شد.
«در زمانی مشخص - در نیمهی دوم دههی هفتاد - و در رویدادی در نخستین نگاه توضیحناپذیر مشخص شد که نیروی محرکه و پویایی در کشور دائم کاهش مییابد. عدم توفیقهای اقتصادی، مدام افزوده میشد. مشکلات بدون راهحل مینمود و جستوجوی راه برون رفت فقط بر مشکلات میافزود. مسائل حل نشده پیشی میگرفتند. نشانههایی از آن چه آن را سکون مینامیم، و پدیدههایی مغایر با ویژگیهای سوسیالیسم، در زندگانی اجتماعی خودنمایی میکرد. نوعی مکانیسم ترمزکننده، تکامل اقتصادی را فلج کرده بود و این همه، در زمانی که انقلاب علمی - فنی برای پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی نویدی تازه داشت، رویداد نادری بود. چرخ عظیم تحرک ماشین غولآسا در حرکت بود، اما تسمههای انتقال نیرو به محلهای کار در مکان خود در جا میچرخیدند و در هم میپیچیدند.» (پراسترویکا، ص 2، ترجمه فارسی)
سوسیالیسم در جهان، از بوروکراسی سختگیر اداری به شدت آسیب دید و از این بابت به میزان بسیار زیادی از جهان سرمایهداری عقب ماند. گویا میزهای برچیده شده بوروکراتها در اولترا امپریالیسم، به ادارات و مقامات اتحاد شوروی منتقل میشد. زایش اندیشه نوین انسانی در همه زمینههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در برخورد با مانع عبوس بوروکراسی و با تلخاندیشهای طبقاتی، که متوازن با پیشرفت اقتصادی، اجتماعی کشورهای سوسیالیستی نبود، ادامه رشد آگاه و متعهد در کشور را با مانعی جدی روبهرو کرد و کوششهای گورباچف برای برقراری توازن بیشتر در روبنا و زیربنای کشورهای سوسیالیستی از نظر زمانی بسیار دیر آغاز شد.
«عامل انسان به مفهوم وسیع آن برای ما مهمترین ذخیره به شمار میرود، همهی آن چه را در توان داریم به کار خواهیم گرفت تا آن را فعال کنیم و برای رسیدن به این مقصود بیش از همه، جنبهی اجتماعی برنامههایمان را تقویت خواهیم کرد. فقط میخواهم اضافه کنم که برای رسیدن به توازن بین دو بخش اقتصادی و اجتماعی کوشاییم. اگر علایق بخش اجتماعی به نفع رشد نرخ اقتصادی نادیده انگاشته شود، توجه به بازدهنهایی کار دیگر وجود نخواهد داشت. چنین اقدامی به بازدهی کار لطمه وارد خواهد ساخت و اقتصاد ما را به ورطه نابودی خواهد کشاند. بر عکس بخش اجتماعی نیز نمیباید چنان گسترش یابد که به تحمیلی بر پایههای اقتصادی منجر شود. چون در این صورت مقدمات اصلی برای تکامل پویایی اجتماعی را نابود میکنیم.
بنابراین باید آن حد متوسط طلایی را بیابیم که به تکامل همگون اقتصادی -اجتماعی بینجامد. ارتباط دو جانبه این دو بخش، ارتباطی ساکن نیست، مدام در حال تغییر است. امروز برای ما حساسیت اجتماعی از اهمیت نخست برخوردار است.» (پراسترویکا، ص 138، ترجمه فارسی)
عالیترین مقامات اتحاد جماهیر شوروی بر وسعت ضعفها و ضرورت غلبه هر چه سریعتر بر آن بسیار دیر آگاه شدند. درک رهبران جامعه به ضرورت تطبیق سیستم با شرایط نوین ملی و بینالمللی و یک تحول از بالا، که مانع شورشی از پایین شود، هنگامی بروز کرد، که شورش در پایین آغاز شده بود.
«در علم تاریخ و در گنجینه لغات سیاسی، اصطلاح انقلاب از بالا هم وجود دارد. چندتایی از این گونه انقلابها را تاریخ میشناسد. لکن نباید آن را با کودتا، یا انقلاب درباری اشتباه کرد، منظور بیشتر دگرگونیهای عمیق و اساسی است که گرچه توسط خود دولت انجام میشوند، لکن به علت جابهجایی بارز اوضاع و فضای اجتماعی، لازم شدهاند. کاملا چنین مینماید که گویا پراسترویکا، که اکنون به جریان افتاده، نیز یک انقلاب از بالا است. بیتردید مسلم است که مبتکر آن حزب کمونیست بوده است. همانگونه که این حزب است که آن را هدایت میکند. حزب به قدر کافی قوی و جسور است که سیاست تازهای را به اجرا در آورد.» (پراسترویکا، ترجمه فارسی، ص 70)
سرانجام اتحاد شوروی به دنبال آموزش مستقیم از سرمایهداری در نوسازی مدیریت اجتماعی و تفکیک مدیریت جامعه از ایدهلوئوژی و درهم شکستن بوروکراسی دست و پاگیر و فرتوت بود. کسی یافت شده بود که آشکارا بیان میکرد مدیریت اجتماعی و اعتقادات ایدئولوژیک دو مقوله جداگانهاند و مدیران الزاما نباید همان معتقدان متعصب به ایدئولوژی باشند. مدیران باید بتوانند برنامههای پیشرفت اجتماعی را درک کنند و کاربری اجرای آن را داشته باشند. کنترل اطلاعاتی و امنیتی آنان مقوله دیگری است که باید جداگانه و آن هم به وسیله مدیران با فرهنگ این رشته، نه متعصبان اردوگاه ساز، سازمان یابد.
«با تصمیمی قاطع راهی را برگزیدهایم، که هدف آن این است که شخصیتهایی را حمایت کنیم که صاحب نظراند. تفکری روشن و تحرکی پویا دارند. قادرند وضع را با نگرشی انتقادی برآورد کنند. از ضابطهگرایی و پایبندی به معتقدات پرهیز میکنند، برای مسائل راهحلهایی ابداعی مییابند، انسانهایی که میتوانند و میخواهند و میدانند چه گونه شجاعانه پیشروند و چهگونه موفقیت را به دست آورند. پراسترویکا برای چنین انسانهایی فضای وسیعی برای فعالیت خلاقه آماده کرده است ...
پرواسترویکا خواهان صلاحیت و حداکثر حرفهای بودن است. بدون برخورداری از آموزش مدرن و همه جانبه، بدون آگاهی گسترده در زمینههای تولید، علوم و تکنولوژی، تشکیلات، کار و آفرینش محرکه برای کار، علم اجتماع، و علم روانشناسی ممکن نخواهد بود. به سخن کوتاه: بایستی تا آن جا که امکانپذیر باشد به توان روشنفکری متکی شویم و کارآمدی خلاقه آن را افزایش دهیم.» (پراسترویکا، فارسی، صفحات 116 و 117)
کافی است این سخنان گورباچف را با آن سخن لنین که میگفت: بالای سر هر روشنفکر ده کارگر برای کنترل او بگمارید، مقایسه کنید، خود به خود به معنای دگرگونی وسیع در حد ظهور دورانی نو معنا میشود.
پراسترویکا، چیزی جز بازسازی مدیریت در عالیترین سطوح اداری - اجتماعی و انتقال آن به کسانی استکه به این نیاز نوین دوران، آگاه و تسلیم شده باشند. دولت در برابر یک محقق حتی دیگراندیش اجتماعی، سیاسی، فنی، اقتصادی و یا هر پژوهشگر دیگر که به دریافت اطلاعات در هر زمینهای نیازمند شود ، موظف است آخرین اطلاعات و آمار را، علیرغم این که به چه منظور به کار میرود، در اختیار محقق بگذارد. در جهان کنونی که دیگر ناآشنایی با کامپیوتر و میکروپروسسورها، بیسوادی قلمداد میشود، راه انداختن دایرهی گزینش و گردش در چرخ عصاری هماندیشان، جز حرکت از نقطهای و عرقریزان بازگشت به همان نقطه نیست.
در اتحاد شوروی، برجستهترین مدیران و عالیترین مارکسیستها میخواستند از سرمایهداری بیاموزند و سر پیشرفت روزافزون اولترا امپریالیسم را دریابند و دریابند که بیگردن نهادن به اصالت و اهمیت فرهنگ مدیریت غیر سرسپرده، غیرمتعصب و آزاداندیش، که لاجرم به علت فرهنگ فوق عالی خود نمیتواند جز آسایش و رفاه انسان را، در سطح ملی و جهانی، مدنظر داشته باشد، راهی برای پیشرفت نوین جهانی باقی نمانده است.
«انتخاب مدیران اقتصادی به طور مستقیم انجام میشود که عملا دموکراسی است. این روش، نخست موجب هراس بعضی از اشخاص شد. آنان ادعا کردند که زیاد پیش رفتهایم و پایان نامیمونی خواهد یافت. اما آنان که چنین قضاوت میکنند، نکته مهمی را فراموش کردهاند، که درک سالم انسانی همواره سلطهی خود را حفظ میکند. مسلم این جا یا آن جا علائق گروهها و یاریرسانیها به یکدیگر احساس خواهد شد، لکن در اساس هر کسی مایل است که در گروه کار خود، در کارگاه خود، در مؤسسه خود، در ساوخوز خود، در کالخوز خود مدیرانی قابل اعتماد، هوشیار و برخوردار از کیفیت مدیریت داشته باشد که بهبود تولید و در نتیجه بهبود سطح زندگانی او را نوید دهد. ملت ما این را درک خواهد کرد. نیازی به رییسی ضعیف ندارد. کسانی را میخواهد که با استعداد و فهیم باشند.» (پراسترویکا، ص 139 و 140 ترجمه فارسی)
در حالی که سرمایهداری مدتها بود در عمل از تکنوکراتهای ملی و بینالمللی، که دارای تعلقات سیاسی مختلفاند، برای سازمان دادن مدیریت تولید و آموزشهای اجتماعی سود میبرد، سوسیالیسم هنوز از اظهار نظر یک روشنفکر یا کارگر و سیاستمدار ناراضی از کندی حرکت اجتماعی در هراس میافتاد و دست او را از دخالت در مسائل اجتماعی کوتاه میکرد.
سوسیالیسم میآموزد که روشنفکران و مدیران، نیروی کار نوین و ضرورت حرکت اجتماعی- اقتصادی نویناند. نه انباشت سرمایه و نه ابزار تولید و نیروی مولد و سطح عمومی تکنولوژی دیگر آن کمیت و کیفیت نازل دهههای نخستین این قرن را ندارد، بنابراین دیگر نیروی کار کهن به تنهایی قادر نیست چرخ نقاله تولید و روابط اجتماعی را بگرداند. پراسترویکا دعوت عام از روشنفکری اتحاد جماهیر شوروی بود برای شرکت در بازسازی جامعه. دموکراسی اجتماعی عامتر نخستین گام ضرور بود که زمینه را برای ایجاد اطمینان در نهاد چنین روشنفکرانی که هنوز برای ورود به عرصه اجتماعی، به خاطر دورنمای کینهتوز گذشته، مردد بودند، آماده ساخت. ولی توده مردم نیز برای شورش فقط به همین دموکراسی عامتر نیازمند بودند.
اینک میتوان تصویر تازهای از جهان ترسیم کرد: مدیران نوین سرمایهداری به بالا صعود میکنند و از اندیشیدن صرف به سود دست بر میدارند. آنها نسبت به تنشزدایی، خلع سلاح، حقوق بشر، آلودگی هوا و محیط زیست، دموکراسی اجتماعی، نیازهای مادی نیروی عمومی کار و نیز حمایت از حیوانات، که سود سرمایه را تقلیل میدهد، از خود علاقه نشان میدهند.
در سوی سوسیالیسم نیز مدیران جدید میخواهند با مدیران نو فرهنگ سرمایهداری به وجوه مشترکی به سود آینده دست یابند، ولی پوسیدگی مهار اجتماعی و ضرورت تسریع در تحول، موجب فروپاشی کامل اتحاد شوروی شد، هر چند هنوز جایگزین اقتصادی، سیاسی مشخصی برای آن معلوم نشده است.
«تکامل در زمینه تکنولوژی بسیار پیشرفته و اینفورماتیک و آگاهی پژوهی، انسانها را به یکدیگر نزدیکتر کرده است. این فراگرد میتواند برای تفاهم متقابل بسیار مؤثر افتد. اما میتوان از آن نیز برای جدا ساختن انسانها از یکدیگر استفاده کرد. به همین علت تاکنون زیانهای عظیمی به بار آمده است. لکن اینک جهان به نقطهای رسیده که ما - منظورم از ما هم ایالات متحدهی آمریکا و هم اتحاد جماهیر شوروی است- باید در این باره تعمق کنیم که مایلیم چه گونه به زندگیمان ادامه دهیم. اگر تغییر ندهیم، مشکل است که پیشبینی کرد که ده سال دیگر، پانزده سال دیگر یا بیست سال دیگر کجا خواهیم بود. به نظرم میرسد که نگرانی ما نسبت به کشورهایمان، نسبت به آیندهی تمدن بشر در مجموع افزایش خواهد یافت. این نگرانی، هم در اتحاد شوروی و هم در آمریکا رشد خواهد یافت.» (پراسترویکا، ص 290، ترجمه فارسی)
جهان آینده را تفکر نوین چنین مدیرانی می سازد که هر چه بیشتر از دایره تنگنظریهای سودجویانه، تک خطی و متعصب پا فراتر مینهند. هر چه این گونه مدیران، عرصههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جوامع پیشرفته را بیشتر اشغال و تسخیر کنند، جهان به درک اندیشه واحد و نوین انسانی، که سرشار از احترام به خرد و تسلیم به ضروریات و واقعیات مورد پذیرش آینده بشری است، نزدیکتر میشود و بیتردید از آن میان منشوری برنوشته خواهد شد که میتواند منشور واحد خدمتگزاری به انسان باشد.
دو سخن در پایان این رساله باقی ماند:
نخست این که شکست اتحاد شوروی، پیروزی مارکس است که میگفت: انقلاب سوسیالیستی در یک کشور واحد به ویژه در یک کشور عقب مانده میسر نیست. بخش عمده نا به سامانیهای زیربنایی و روبنایی در اتحاد شوروی محصول تراوش تعصبات و سنتهایی بود که از سوی شرق و میانه کشور به بخش اروپایی آن نشت میکرد. هر چند به واقع ریشه اصلی فروپاشی و شکست اتحاد شوروی را باید در نتایج اجلاس بینالملل دوم جستوجو کرد که بر خردمندانی چون کائوتسکی مهر مرتد زده شد و بخش سیاسی مارکسیسم را بر بخش فلسفی آن مسلط کرد.
اولترا امپریالیسم سرمایهداری را به سرحد کمال رسانده، در واقع پس از تسخیر اقتصادی و سیاسی جهان، اینک سرمایهداری در اندیشه تسخیر فرهنگی آن است. این یعنی آخرین حد گسترش سرمایه داری که در عین حال به معنای پایان تواناییهای آن نیز هست. به گمان من سوسیالیسم واقعی از این پس و درست از میان تعارضات و کاستیهای اولترا امپریالیسم رخ خواهد نمود که ممکن است هیچ شباهتی با سوسیالیسم نوع شوروی نداشته باشد اما در معنی چیزی جز همان اندیشه سوسیالیسم از کار در نخواهد آمد. کلاسیک نه فقط باطل که حتی معیوب نیز نشده است. ظهور پیش هنگام سوسیالیسم، که محصول غلبه عملگرایان سوسیالیست به نظریهپردازان و فیلسوفان در بینالملل دوم بود، حاصلی جز اعمال فشار بر سرمایهداری برای سزارین دوران رشد نهایی خود نداشت. گسترش فرهنگ سرمایهداری، یعنی گسترش دانش، دموکراسی و حداکثر استفاده معقول از امکانات زمینی برای حیات تمامی عناصر ذی مدخل آن، این بار از طریق مسالمتآمیز راه پذیرش سوسیالیسم، یعنی حداکثر همکاری ملی و بینالمللی، بین دولت و مردم و دولتها با یکدیگر را فراهم خواهد ساخت. راه عبور به مرحله نوینتری در مناسبات اقتصادی و اجتماعی انسان، پس از اولترا امپریالیسم، راه خونآلودی نخواهد بود و شایسته فرهنگ پیش رفته بشر امروز نیز جز این نبوده و نیست.
و سخن آخر این که، اینها مسائل کشورهای بزرگ توسعه یافته و ابر پیشرفته است. مسئله کشورهای کوچک عقب مانده و در حال توسعه همان مبارزه بیامان علیه جهل و واپسماندگی، برای کسب آزادی، عدالت اجتماعی و استقلال ملی از هر راه ممکن است.
مقدمه ای از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش اول از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش دوم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش سوم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش چهارم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش پنجم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش ششم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش هفتم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش هشتم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش نهم و پایانی از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
متمم مقاله و نتیجه گیری اقتصادی و سیاسی
آقای ناصر پورپیرار (ناریا) ، حزب توده ایران و خیانت های نورالدین کیانوری
وبلاگ شخصی نویسنده : آقای ناصر پورپیرار
دیگر مقالات منتشر شده از همین نویسنده