بوروکراسی ویرانگر
از هنگامی که این مدیران، از حوزه تکنولوژی، خدمات و علم به عرصه سیاست پا نهادهاند، جهان سرمایهداری یکسره دستخوش تحولات نوینی شده است.
نخستین آثار مدیریت جدید سیاسی، نابودی کامل بوروکراسی اداری- طبقاتی سیستم سرمایهداری است. در جهان سرمایهداری سالهاست که دولت جز تأمین اطلاعات مالیاتدهندگان، وظیفهای برای خود نمیشناسد. آن سلسله مراتب کنترل اشرافی که بدبینانه امکانات دولتی را از دسترس عموم دور نگه میداشت و آن را در چهارجوب کاغذبازی و تقدم روابط طبقاتی در ارائه خدمات دولتی محصور میکرد، مانعی به حساب آمد و درهم شکسته شد. دیگر مدتهاست دولت در کشورهای سرمایهداری به جستوجوی درخواستکنندگان خدمات دولتی در سطوح مختلف میرود. واگذاری امکانات رفاهی - اطلاعاتی دولتی، که با پول مالیاتدهندگان فراهم میشود، گسترش راههای ارتباطی، مراکز دانشگاهی، مجموعههای تفریحی و امکان استفاده عمومی از برق، گاز، تلفن، بهداشت و وسایل ارتباط جمعی جزو وظایف کارمندان دولتی است. هر کس با هر منظوری میتواند به آخرین نمودارهای رشد یا مشکلات اجتماعی دسترسی داشته باشد و مدتهاست مسائل پشت پرده دولتی به علت گسترش حیطهی قدرت و نفوذ عوامل خوراک دهنده به طور همه جانبه علنی میشود. مختصر آن که اولترا امپریالیسم بوروکراسی اداری، دولتی، یعنی این سد عظیم رشد ملی را از نخستین تا آخرین پله آن درهم فرو ریخته و نیروی حرکت اجتماعی را آزاد ساخته است.
چنین است که پویایی در جهان نوین اولترا امپریالیستی امری عادی و روزمره است. هیچ و یا تقریبا هیچ کنترل و محدودیتی برای نوآوری، برای ابراز عقیده، برای رشد مناسبات اجتماعی، برای عرض اندام آگاهی اجتماعی و برای دخالت اندیشههای غیررسمی و ضددولتی در امور جامعه میسر نیست. عقاید ابراز شده، به گوش همه رسانده میشود. مدیران جهان سرمایهداری پذیرفتهاند که آزادی به معنای پیشرفت است و خطرات کنترل طبقاتی، با امکانات و شرایط کنونی جهان سرمایهداری بسی سنگینتر از خطرات احتمالی نفوذ اطلاعاتی دشمن است.
متأسفانه هنوز نظامیگری جهان سرمایهداری از دسترس مدیران جدید دور مانده ، سرطان تجاوز نظامی سرمایهداری کهن در سلولهای میلیتاریستی جامعه سرمایهداری نوین جا خوش کرده و در حوادث گوناگون آمریکای جنوبی، آسیا، خاوردور و یا آفریقا خودنمایی می کند. اشاره صریح میخائیل گورباچف در پراسترویکا در این باره میتواند تابلویی را که از وضعیت نوین جهان سرمایهداری ترسیم کردهام، تکمیل کند:
«میدانیم که گروههای نظامیگرا در ایالات متحده آمریکا، منظورم نه حزب جمهوریخواه است و نه حزب دموکرات، بل که منظورم کسانی هستند که با معاملات اسحله روابط بسیار نزدیک دارند، هر گاه کوچکترین نشانهای مشهود شود، که حکایت از کاهش تنش در روابط بین دو کشور کند، هراسناک میشوند. این گروهها هر اقدام ممکن را انجام دادند تا آن چه را در ملاقات سران در ژنو موافقت شده بود، به فراموشی بسپرند، روح ژنو را خاموش کنند، تمامی موانع را در جای سابق بار دیگر مستقر سازند و به رقابت تسلیحاتی، از جمله در وجه تازه آن در فضا بلامانع ادامه دهند.
اما این را هم میدانستیم، که این گروههای نظامیگرا به هیچوجه تنها گروه نافذ در صحنهی سیاسی ایالات متحده نیستند.
سیاستمداران آمریکایی که دیدگاهی واقعگرایانه را دنبال میکنند و گرفتار هیچ پنداری درباره وضع جهان نیستند، از ادامه مذاکرات با اتحاد جماهیر شوروی جانبداری کردند تا راهی نو برای برخورد عادی در روابط اتحاد شوروی -آمریکا پیدا کنند. چون اینان میدانستند که رقابت تسلیحاتی برای ایالات متحده هم پیآمدهای منفی به همراه خواهد داشت. اما علائق گروههای نظامیگرا بدین نحو یا بدان نحو برتری خود را حفظ میکرد، همانگونه که در گذشته نیز اغلب حفظ کرده بود.» (پراسترویکا، صفحات 327 و 328 فارسی.)
اولترا امپریالیسم در سطوح مختلف تغییرات بزرگی در روند علائق بشری فراهم آورده است، که تذکر بخشهایی از آن که به کار این بررسی فشرده نمیآید، از جمله تأثیر اقتصاد، سیاست و فرهنگ اولترا امپریالیستی بر کشورهای عقبمانده و رو به رشد و عکسالعملها در برابر این تأثیر، که خود بخش مفصلی از این بررسی را شامل میشود، به انتشار کاملتر این رساله موکول میشود؛ از جمله تذکر این نکته شایان توجه بسیار است که در سیستم نوین سرمایهداری جایی برای عرض اندام فلسفه که معمولا پامنبری خوان دگمهای تعلقات مطلق طبقاتی است، باقی نمانده است. همهی فلسفهها را ماشینهایی میبافند که ارقام و اعداد و اطلاعات حقیقی را دریافت میکنند و راهحلهای گریزناپذیر و گاه حتی ناخوشآیند اما عملی را ارائه میدهند. جهان سرمایهداری در 50 ساله اخیر، همان سارتر و راسل در عرصهی فلسفه را کافی دانسته، از پی آنها جانشینی معرفی نکرده است. اولترا امپریالیسم دوران فلسفه را سر آورده و علامتی از نیاز به آن نشان نمیدهد.
اینک نگاهی به درون جامعههای سوسیالیستی بیاندازیم. از دیدگاه کلاسیک، رخدادههای اردوگاه سوسیالیسم و به ویژه اتحاد شوروی که دارای سرمایه، ابزار تولید و نیروی مولد و مناسبات تولیدی پیشرفتهتری بود، ریشه در دو ناموزونی عمده داشت.
1- بیتوازونی نظر و عمل مارکسیستی.
2- ناسازگاری روبنا و زیربنای اجتماعی.
اشتباهات درازمدت و به میزان زیادی متنوع، در رهبری اتحاد شوروی، نخست از روششناختی مارکسیستی ناشی میشود. ماهیت دوگانه مارکسیسم، هم به مثابه ابزاری فلسفی برای شناخت جهان و هم سلاحی سیاسی برای مبارزه تاریخی، پیوسته راه را در رهبری به سود کسانی میگشود که با جنبهی سیاسی مارکسیسم بیشتر آشنایی داشتهاند تا با جهانیبینی علمی- فلسفی آن. در غالب فراگردهای اجتماعی، توجه به نمایشات و قدرتنماییهای جهانی در عرصههای گوناگون، که لزوماً سیاستهای سرپوشگذاری و آمارسازی را عمده میکرد، زمینه را برای تسلط فرد در همه زمینهها مهیا میساخت. عمدتاً، پس از لنین، هر جا که مارکسیسم به عنوان یک جهان بینی شبه فلسفی، با سیاست مبارزاتی مارکسیسم در جهان برخورد داشته، موضوع به سود سیاست جهانی اتحاد شوروی به این یا آن طریق حل و فصل شده است. چنین سیاستی را در هر دوره معمولا یک سلسله از تئوریپردازانی آراستهاند که تا حد شامان دربارهای امپراتوران چین کهن قدرتمند میشدند.
«در سطح ایدئولوژی تأثیر مکانیسم ترمز کننده به صورت مقاومت برابر هر نظریه جدید و کوشش برای تحلیل سازنده مشکلات مشهود است. گزارش توفیقها - واقعی یا تصوری - اهمیت فراوانی یافتند. خوشآمدگویی و ستایش و کوچک ابدالیها تقدم یافت. به نیازهای کارکنان و به طور کلی به افکار عمومی بیتوجهی شد. در جوامع دانشپژوهان تئوریهای پر زرق و برق ترغیب شد و مورد تشویق قرار گرفت. بدین ترتیب تفکرهای خلاقه کنار گذاشته شد و ارزیابیها و قضاوتهای غیر لازم بدخواهان را حقایق مسلم خواندند.» (پراسترویکا ص 23 و 24 ترجمه فارسی)
دربارهی ناسازگاری و تضاد در روبنا و زیربنای اجتماعی در کشورهای سوسیالیستی ضروری است ابتدا به بیان مارکس در مقدمه نقد اقتصاد سیاسی اشاره کنم:
«انسانها در تولید اجتماعی زندگی خویش وارد مناسباتی معین، ضروری و مستقل از ارادهی خود میشوند. این مناسبات تولیدی سازگار با مرحلهی تکاملی نیروهای مادی آنهاست. مجموعه این مناسبات تولیدی، ساخت اقتصادی جامعه را تشکیل میدهد. این همان پایه واقعی است که روبنای حقوقی و سیاسی بر آن استوار است.»
روبنای اتحاد شوروی، به طور جدی با زیربنای اقتصادی آن ناسازگار بود. روبنای واپس مانده برای تحول اقتصادی - تکنولوژیک مانعی جدی به حساب میآمد.
مقدمه ای از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش اول از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش دوم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش سوم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش چهارم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش پنجم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش ششم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش هفتم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش هشتم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش نهم و پایانی از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
متمم مقاله و نتیجه گیری اقتصادی و سیاسی
آقای ناصر پورپیرار (ناریا) ، حزب توده ایران و خیانت های نورالدین کیانوری
وبلاگ شخصی نویسنده : آقای ناصر پورپیرار
دیگر مقالات منتشر شده از همین نویسنده