ultraimperialism اولترا امپریالیسم

مقاله آقای ناصر پورپیرار (ناریا) بصورت تفکیک شده

ultraimperialism اولترا امپریالیسم

مقاله آقای ناصر پورپیرار (ناریا) بصورت تفکیک شده

بخش چهارم: حزب توده، شعبه ای از ساواک شاه – عباس علی شهریاری

 

بخش چهارم: حزب توده، شعبه ای از ساواک شاه – عباس علی شهریاری

 

گذشته از دیگران، شخص کیانوری درباره عباس شهریاری تاکنون ده ها اظهار نظر متناقض در پرسش و پاسخ ها، درسایر اسناد حزبی و در خاطرات خود آورده است. در خاطرات می نویسد:  

«به هر روی، پس از پلنوم نهم (یعنی سال 1340) ، که ما به پرونده های شعبه ایران رسیدگی کردیم، دکتر فروتن و من با توجه به تجربه اعتماد دکتر رادمنش به حسین یزدی به مسئله عباس شهریاری مشکوک شدیم و به ایرج اسکندری پیشنهاد کردیم که او را به لایپزیک بخواهیم و از نزدیک با وی آشنا شویم. به این ترتیب عباسعلی شهریاری به لایپزیک آمد. در ملاقات با او، شک فروتن و من به او بیشتر شد و برای آزمایش به وی پیشنهاد کردیم که «تو برای حزب زحمت زیاد کشیده ای و وقت آن فرارسیده که به آموزش تئوریک خود بپردازی و برای احراز مقامات بالاتر در حزب آماده شوی. به نظر ما خانواده ات را بخواه که به لایپزیک بیایند و ما تو و همسرت را به مدرسه عالی حزبی مسکو، که دوره آن سه سال است، می فرستیم تا هم زبان یاد بگیری، هم با کشور شوروی آشنا شوی و هم برای کارهای مهم تر حزبی آماده شوی.» با این گفته ها، شهریاری به شدت دستپاچه شد و عکس العمل روشن او تردید ما را به یقین مبدل کرد. او ادعا کرد که علاوه بر عضویت در حزب توده ایران عضو رسمی حزب کمونیست عراق است و بدون اجازه آن حزب نمی تواند هیچ تغییری را در زندگی خود بپذیرد. مسئله برای دکتر فروتن و من روشن بود. لذا به اسکندری پیشنهاد کردیم که از بازگشت او جلوگیری کنیم و تا روشن شدن بیش تر مسائل وی را در جمهوری دموکراتیک آلمان نگه داریم. متاسفانه اسکندری با این پیشنهاد موافقت نکرد ولی موافقت کرد که در پرونده اش قید شود که «این مرد به هیچ وجه قابل اعتماد نیست و باید از هرگونه رابطه و دادن ماموریت به او خودداری شود» این نظریه توسط ما در پرونده حزبی شهریاری ثبت شد.» ( ص 448 )  

همین مطلب را کیانوری در نکاتی از تاریخ حزب توده ایران چنین بیان کرده است:  

« پس از لو رفتن حسین یزدی (یعنی پلنوم دهم سال 1341) کمیسیونی مامور رسیدگی به تمام سازمان مخفی حزب در ایران و مجاور ایران شد. در آن زمان شهریاری در عراق بود. این کمیسیون شهریاری را احضار کرد و چون درباره اش حرف هایی زده می شد، او را مورد سئوال و جواب قرار داد و به نتیجه رسید که این فرد غیرقابل اعتماد است و باید از سازمان حزبی کنارگذارده شود. بدین ترتیب حزب ما شهریاری را کنار گذارد. من خودم در این کمیسیون شرکت داشتم.» ( ص 44 )  

البته قبلا کیانوری در پرسش و پاسخ شماره 1 گفته بود:  

«... ما شهریاری را در سال 1339 ، به علت نداشتن صلاحیت از حزب اخراج کردیم.» ( ص 24 )  

مختصر قضیه چنین شد: شهریاری در سال 1339 از حزب اخراج می شود، یک سال بعد به لایپزیک احضار می شود با وی سئوال و جواب می کنند و در پرونده اش قید می شود این فرد غیرقابل اعتماد است، سال پس از آن مجددا از حزب کنار گذارده می شود و در آخرین سال بعد، پس از پلنوم دهم به وسیله رادمنش در راس تشکیلات تهران قرار می گیرد!...  

«(رادمنش) پس از پلنوم دهم شهریاری را در راس تشکیلات تهران حزب قرار داد. تا آن زمان تصور می کنم که شهریاری در خوزستان سازمانی به راه انداخته بود و نشریه ای به نام شعله جنوب منتشر می کرد» ( ص 449 )  

خوب چه تفسیری باید بر این بی مزه گی های سیاسی نوشت؟
از این قضیه بی آبروتر نحوه لو رفتن شهریاری به روایت آقای کیانوری است. مطالبی که در این باره در صفحات 455 تا 459 خاطرات کیانوری آمده، یک فانتزی کودکانه تمام عیار و خلاصه آن چنین است:  

«مرزداران شوروی یک عضو ساواک را، که شهریاری برای تماس با رادمنش فرستاده است، با استراق سمع پیام رادیویی ژاندارمری شناسایی و دستگیر می کنند. این فرد در بازجویی اعتراف می کند که تمام سازمان و حوزه های حزبی در ایران در مشت ساواک است. سازمان اطلاعات شوروی موضوع را به اطلاع رادمنش می رساند. ولی رادمنش نمی پذیرد و قضیه را توطئه دانشیان و فرقه دموکرات علیه حزب می داند. بعد نوبت میلیوانف، مسئول بخش خاورمیانه و ایران در کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی است که اعترافات فرد ساواکی را به رادمنش نشان دهد، ولی رادمنش باز هم این اعترافات را رد می کند. این بار کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی است که وارد گود می شود، اسکندری و کام بخش را به مسکو می خوانند و تمامی ماجرا را با آن ها در میان می گذارند. ولی این دو نفر هم قانع نمی شوند. تا این که کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی، پس از ناامیدی از برخورد جدی هیئت دبیران و رهبری حزب توده و 3 سال صبر و حوصله، چون مدت بازداشت سه ساله مامور ساواک رو به اتمام بود دست به دامان کیانوری، که در آن زمان از فعالیت های حزبی کنار کشیده بود، می شود. کیانوری را به بهانه استراحت به مسکو فرا می خوانند و خود میلیوانف شخصا در هتل محل اقامت کیانوری به دیدارش می رود و یک بار دیگر تمامی ماجرا را با وی در میان می گذارد و ملتمسانه از او چاره جویی می کند. کیانوری به آلمان می رود و مطالبی را که از میلیوانف شنیده است در جلسه هیئت دبیران برای اسکندری و کام بخش گزارش می کند. ولی این دو نفر با سردی به گزارش او برخورد می کنند و کیانوری مجبور می شود تا زمان برگزاری پلنوم سیزدهم (آذر ماه 1348) صبر کند تا بار دیگر مسئله نفوذ ساواک را در پلنوم طرح نماید در پلنوم کمیسیونی برای رسیدگی تشکیل می شود. اسکندری، دانشیان و رادمنش در این کمیسیون به گزارش کیانوری گوش می دهند و چون فقط دانشیان با گزارش روی موافق نشان می دهد مسئله جدی تلقی می شود، رادمنش مورد سئوال قرار می گیرد، کیانوری پیروزمندانه به فعالیت های حزبی باز می گردد و داستان به خیر و خوشی پایان می گیرد.»  

درست توجه کردید؟ کیانوری می گوید یک سلسله از رهبران حزبی شامل رادمنش و اسکندری و حتی شخص کام بخش، که در سراسر خاطرات چشم و گوش مسکو در حزب معرفی می شود، ناگهان چند سال متوالی در برابر گزارشات سازمان اطلاعات شوروی درباره شهریاری، اصرارهای شخص میلیوانف و تذکرهای مجموعه کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، سرسختانه دست به مقاومت و حرف نشنوی می زنند ولی همین مجموعه به محض این که دانشان به موضوع توجه می کند، دستپاچه و تسلیم می شوند.
آیا تاکنون داستانی تا این حد بی سر و ته شنیده بودید؟ برای این که به قدرت پنداربافی در این داستان سرایی پی ببرید فقط ذکر همین چند سطر از خاطرات کافیست:  

«کیانوری: گفته بابک درباره پرخاش من به کام بخش دروغ است. این ادعا از این جهت نادرست است که کام بخش فرد بسیار دقیقی بود و اگر او پیش از جلسه درباره این مسئله با مقامات حزب کمونیست شوروی صحبتی کرده بود، مسلما خوب درک می کرد و در صورت لزوم آن را به درستی منتقل می نمود. واقعیت این است که او هیچ گونه گفت و گویی در این باره نداشته است. جهانشاهلوها در خاطراتش درباره ارزیابی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی درباره کام بخش و امثال دانشیان می نویسد که از نظر حزب کمونیست شوروی کام بخش در مقام یک «ژنرال» بود و امثال دانشیان در مقام یک «گروهبان» ... » ( ص 432 ) 

اما چرا کیانوری این همه مهملات درباره تلاش مقامات حزب کمونیست شوروی در مسئله عباس شهریاری از خودش اختراع کرده است؟ برای این که نان مزدوری را حرام نکرده باشد و آبی بریزد تا دست آلوده اربابان اش در این قضیه شست و شو شود. الحق که این گوشه از تاریخ حزب توده چنان ننگین و دردآور است که تا ابد خون شهیدان توده ای و غیر توده ای این فضاحت از جوش نخواهد ایستاد. برای ورود به مطلب ابتدا به این چند سطر از خاطرات کیانوری توجه کنید: 

«کیانوری: ببینید! مناسبات ایران و شوروی تا سال 1960 ، یعنی سال 1339 ، فوق العاده تیره بود و بدترین فحش ها را به هم می دادند. در سال 1339 شاه مسلما با تایید اربابان آمریکایی و انگلیسی اش، از طریق محمد ظاهر شاه – شاه افغانستان – با شوروی مذاکره و تقاضای بهبود روابط کرد و متعهد شد که اجازه استقرار پایگاه موشکی علیه شوروی ندهد. شوروی از مسئله استقرار پایگاه موشکی در ایران فوق العاده وحشت داشت. زیرا در هیچ کجای دنیا آمریکا نمی توانست به این راحتی مهم ترین منابع و مراکز صنایع استراتژیک شوروی را هدف قرار دهد. البته شاه این کار را با موافقت آمریکایی ها کرد و موافقت آمریکایی ها هم به این سادگی نبود. در پی ماجرای خلیج خوک ها و اصرار کندی بر این که شوروی ها موشک های خود را از کوبا جمع کنند، یک موافقت صورت گرفت. در این معامله آمریکا 3 امتیاز به شوروی داد: اول، آمریکا پذیرفت که به خاک کوبا حمله نکند. دوم، آمریکا در ایران و ترکیه و ایتالیا پایگاه موشکی علیه شوروی احداث نکند و ماده سوم را به یاد ندارم، بدین ترتیب، در چهارچوب این توافق، شاه نیز به شوروی تعهد سپرد که در ایران پایگاه موشکی ایجاد نکند، شوروی ها بر این اساس سیاست خود را در قبال رژیم شاه تغییر دادند و بهبود روابط آغاز شد. در نتیجه، آقای ایوانف مامور شد که به ایران بیاید و مطلبی بنویسد که در آن با خوش بینی به وضع ایران نگاه شده بود.» ( ص 410 )  

آقای کیانوری از تعهدات آمریکا و شاه به شوروی حرف زده، بخشی از تعهدات شوروی به آمریکا را نیز، که برچیدن موشک ها از کوبا بوده، بیان کرده ولی از تعهدات شوروی به شاه سخنی نگفته. کیانوری از ماموریت ایوانف، به عنوان آرایشگر چهره سیاسی شاه پس از این توافق سخن گفته ولی از ماموریت عباس علی شهریاری که در واقع عضو دون پایه سازمان اطلاعات شوروی و ناظر بر بدنه ی احزاب کمونیست ایران، کویت و عراق بوده سخنی نگفته است. جهان شاهلوها در بخش دوم خاطراتش درباره عباس شهریاری می نویسد:  

«سال 1340 کارگزاران شوروی در ایران کسی را به نام عباس شهریاری یافتند و او را به دکتر رادمنش برای کار حزبی در ایران معرفی کردند تا از نو هسته حزب توده را پدید آورد ... روس ها همواره در کشورهای دیگر، حتی در کشورهای کمونیستی، به گفته خودشان برادر، نیز دور از چشم همگان از این دست نشاندگان خرد و بزرگ دارند و از آن ها به هنگام نیاز بهره برداری می کنند.»  

کیانوری نمی تواند بنویسد که جلوگیری از فعالیت جریان های چپ و حزب توده ایران نیز جزیی از توافق با شاه و در واقع همان بند سوم تعهدات شوروی بوده، که ایشان به یاد نمی آورند. حسین فرزانه در مقدمه یادمانده های ایرج اسکندری اشاره ای دارد که زاویه ی تاریکی در این بحث باقی نمی گذارد:  

« در سال های 40 و زمانی که روابط شاه با شوروی ها بسیار حسنه بود و بولگانین رئیس شورای عالی اتحاد شوروی با شاه جام می زد و «سیاست مستقل ملی» او را می ستود، شاه در یکی از گفتارهای خود، برای رفع نگرانی برخی از مقامات قدرت، مطلبی به این مضمون گفته بود که ما از جانب حزب توده نگرانی نداریم زیرا به ما قول داده اند که در موقع لزوم جلوی آن ها را بگیرند.»  

کیانوری در صفحات 448 و 449 خاطرات اش از توانایی شهریاری در عبور دادن هر کس از مرز شوروی و سفرش به مسکو و آلمان شرقی و عضویت در حزب کمونیست ایران و عراق سخن گفته ولی چگونه بنویسد که شهریاری مامور بوده است تا با کمک ساواک آن بخش از توافق نامه را که مربوط به تعطیل فعالیت حزب توده در ایران می شد، اجرا کند و برای حفظ آبروی ارباب است که این گونه یقه ی مسئولین اتحاد شوروی را در مسئله عباس شهریاری می دراند.
اگر چریک های فدایی جواب شهریاری را، که با خیال از همه سو راحت،در خیابان ها پرسه می زد، با گلوله دادند، فقط به این علت بود که در آن زمان با سفارت شوروی بی ارتباط و از مسائل پشت پرده بی خبر بودند وگرنه شاید شهریاری تا انقلاب نیز بدون تعرض همه جا جولان می داد.
حفظ و ابقای شهریاری در تشکیلات حزب، علی رغم چند بار اخراج و توبیخ و اظهار شک و غیره و سپردن مقامات بالاتر به وی به دستور رادمنش و نیز همزمانی تقریبی توافق با شاه و شروع به کار مجدد شهریاری، خود دلیل کافی است بر این امر:  

«چند ماه بعد، پس از پلنوم دهم، که رفیق رادمنش دومرتبه دبیر اول حزب شد و مسئول کار مخفی در ایران گردید، وی که اعتماد زیادی به شهریاری داشت بدون اطلاع کمیته مرکزی شهریاری را به کار گرفت و حتی به وی مسئولیت بالاتری نیز داد و برای کار مخفی به همراه خاوری و حکمت جو به ایران فرستاد.» (نکاتی از تاریخ حزب توده ایران، نورالدین کیانوری)  

حتی شخص رادمنش که برای سازمان دادن این از همپاشی ماموریت مستقیم داشت علی رغم ماجرای حسین یزدی و عباس علی شهریاری، سال های متوالی دبیر اول حزب باقی ماند و فقط پس از پایان مدت توافق بود که بدون هیچ آسیب و با عزت تمام در حالی که هنوز عضو کمیته مرکزی و دفتر سیاسی بود، محترمانه کنار رفت و جایش را به اسکندری سپرد.
رهبران حزب توده، در آن سال ها، پا به پای توافق نامه با شاه حرکت کردند. در نشریاتشان به نشخوار مدیحه سرایی های ایوانف درباره اصلاحات ارضی و غیره پرداختند، صدای بلندگوی تز همزیستی مسالمت آمیز را بالا بردند و در برابر سیل دعوت های استراحت، دانسته و آگاه، بقایای در حال تجدید حیات حزب را به دهان ساواک فرو کردند. 
 

 

 

 

مقدمه - سرنوشت یک شاگرد اول، چاپ مقاله جوابیه نورالدین کیانوری


بخش اول: دروغگوی خبیث تمام عیار و قهار


بخش دوم: دروغنامه خاطرات مزدوری نورالدین کیانوری


بخش سوم: کودتای 28 مرداد و حزب توده در خاطرات


بخش چهارم: حزب توده، شعبه ای از ساواک شاه – عباس علی شهریاری


بخش پنجم: جابجایی کیانوری و عباس علی شهریاری


بخش ششم: کیانوری پس از پلنوم چهاردهم


بخش هفتم: هوشنگ تیزابی،به سوی حزب و نوید و رحمان هاتفی


بخش هشتم: رحمان هاتفی و خیانت به هوشنگ تیزابی


بخش نهم: نقشه ترور شاه توسط آقای ناصر پورپیرار


بخش دهم: کودتای کیانوری در درون حزب

 

 

 

 

 

ورود به مقاله اولترا امپریالیسم

 

 

  

وبلاگ شخصی نویسنده : آقای ناصر پورپیرار 

 

دیگر مقالات منتشر شده از همین نویسنده  

  

  گروه اینترنتی ناریا برای عضویت و یا دانلود این مقاله یا دیگر مقالات با فرمت PDF و نیز دانلود سایر فایلها و فیلم های مستند   

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد