بخش اول: دروغگوی خبیث تمام عیار و قهار
از سید علی محمد باب به این سو، بر روی نامی از میان سلاطین، سیاستمداران قاجاری، رضاشاهی، محمدرضا شاهی و یا پس از انقلاب، انگشت بگذارید. برای انتخاب شما - هر که باشد - در میان اسناد و افکار معاصر پایگاهی یافت خواهد شد: یا مورد پسند دست راستی هاست، یا میانه رو ها و لیبرال ها قبولش دارند، یا رادیکالها تاییدش می کنند و یا انقلابیون پشت سرش قرار می گیرند. اما اگر نورالدین کیانوری را انتخاب کرده باشید، آنگاه جنازه ای روی دستتان مانده است که هیچ خاکی او را نمی پذیرد: دست راستی ها تف و لعنت اش می کنند،میانه رو ها و لیبرالها وطن فروش اش می دانند، رادیکال ها معتقدند که او جاسوس امپریالیست هاست و انقلابیون به خون اش تشنه اند. افتخار او در این است که توانسته در ذهن مردم عادی غیر سیاسی هم، نام خود را با بی وطنی و مزدوری بیگانه مترادف سازد و حتی توده ای ها، که به خیانت رهبرانشان عادت کرده اند، حاضر نیستند از سر تقصیرات این یکی درگذرند.
برای رسیدن به چنین اوجی در ذلت، باید در کسب یک نفس خبیث سال ها زحمت کشید. کیانوری به این اوج دست یافته و خاطرات او، بر این همه، یک مهر تایید ابدی نهاده است.
خاطرات کیانوری سراپا تناقض، تضاد و دروغ است. می توان در افشای آن هزار برگ نوشت تا به روشنی معلوم شود که وی درباره همه کس و همه چیز دروغ گفته است. ولی این نتیجه چندان وسوسه انگیز نیست، زیرا بدون این کوشش نیز اینک همه می دانند که او یک دروغ پرداز حرفه ای است.
با این همه، دین آدمی به زندگان و از آن بیش به درگذشتگانی که کیانوری در خاطرات خود ناجوانمردانه، با تهمت و تحریف و دروغ، از آنها انتقام گرفته است، مانع می شود که سکوت کنیم و حساب گنده گویی های او را نرسیم.
چه می توان نوشت درباره کسی که می گوید: «اول اینکه من به خاطرات هیچ کس اعتقاد ندارم.» ( ص 108 ) ، « من به نوشته های همه این افراد مانند نوشته های طبری نگاه می کنم. هیچ کدام برای من سندیت ندارد.» (ص 109 ) « من خاطرات هیچ کدام از این افراد را قبول ندارم، خاطرات خودم و آن چه را که خودم می دانم قبول دارم.» ( ص 109 ) ، « من اطلاعات خودم را از این جریان می گویم و از پرداختن به نوشته های احسان طبری و ایرج اسکندری خودداری می کنم. در هر جا که بین گفته من و آنان اختلاف بود من گفته خود را مطابق با واقع می دانم.» ( ص 386 ) ، چنین آدمی طبیعی است که این نوشته ها را نیز قبول نخواهد کرد. البته آقای کیانوری علی رغم این پرخاش ها، هر کجا که در خاطرات اش لازم داشته، برای اثبات ادعاهایش به خاطرات اسکندری، خامه ای، طبری و حتی سرهنگ زیبایی متوسل شده است!! ...
خاطرات کیانوری به عنوان یک سند سیاسی، مطلقا بی ارزش است، هیچ یک از داده های او تازه نیست و هیچ مطلبی را نتوانسته مستند سازد. هرچند که خود دائما از دیگران سند می خواهد: « کیانوری: چه دلیلی برای درستی این ادعا دارید؟ سند آن کجاست؟!» ( ص 184 ) ولی ادعاهای خودش از باد هوا هم سبک تر و بی مبدأتر است. در صفحه 237 بقائی را متهم می کند که فقط از مرده ها شاهد می آورد. اما هنگامی که درباره نامه ای که مدعی است کام بخش برای کمینترن نوشته، از کیانوری شاهد می طلبند، می گوید: «طبری این نامه را دیده است.» ( ص 257 ) و طبری را که به وجود چنین نامه ای در خاطراتش اشاره ای نکرده «بی وجدان» می خواند. و یا هنگامی که درباره تلفن به مصدق در روز 28 مرداد صحنه می سازد، به عنوان شاهد سرهنگ مبشری را معرفی می کند
«- در موقع این تلفن چه کسانی حضور داشتند؟
کیانوری: سرهنگ مبشری! این تماس برای ما بسیار تاسف بار بود و من و مبشری که این سخنان مصدق را شنیدیم اشک می ریختیم.
- در این موقع کجا بودید؟
کیانوری: در همان خانه کمیته ایالتی تهران.» ( ص 277 )
و بد نیست ببینیم در خانه کمیته ایالتی تهران چه کسانی حضور داشته اند:
«بدین ترتیب، ما از شروع کودتا تنها در صبح 28 مرداد، که جلسه مشترک هیئت اجرائیه و گروهی از اعضای کمیته مرکزی و کمیته ایالتی تهران در خانه کمیته ایالتی تهران تشکیل شده بود و سرهنگ مبشری هم با ما بود مطلع شدیم.» ( ص 276 )
معلوم شد که از میان این جمعیت کثیر شاهد کیانوری فقط سرهنگ مبشری شهید است. لابد بقیه در چنان جلسه مهمی چرت می زده اند. اگر چنین تلفن هایی حقیقت داشت، شخص دکتر مصدق در خاطرات خود همچنان که به تلفن شب 24 مرداد اشاره کرده، به آن ها نیز اشاره می کرد.
از این ها مضحک تر هنگامی است که کیانوری تصمیم می گیرد برای قضیه ای ادله ای بتراشد، گوش کنید:
«در این جا این بحث مطرح است که اگر بقایی آمریکایی بود، پس چرا بعد از کودتا با دربار مخالفت می کرد و زیر فشار بود؟
کیانوری: چه مخالفتی؟! چه فشاری؟! خوب، بقایی جاه طلبی ها و روحیات خاص خودش را داشت. مسلم است که بقایی یک گرداننده اصلی و یک عامل بزرگ سازمان جاسوس آمریکا بود، به عقیده من بزرگ ترین دلیل این است که کیم روزولت و وودهاوس در خاطراتشان از او اسم نمی برند. یعنی او از شاه جاسوس هایی است که نامش باید مخفی بماند.» ( ص 236 )
این هم بزرگ ترین دلیل به عقیده آقای کیانوری، به این ترتیب تکلیف همه ما روشن می شود، زیرا از فرط اهمیت در خاطرات هیچ جاسوسی ناممان نمی آید!
خاطرات کیانوری فقط و فقط کوششی است برای انتقام کشی از رقیبان سیاسی و مخالفان شخصی اش. اظهار نظرهای وی درباره دیگران آن قدر کینه توزانه و بی ریشه است که اگر هرکدام از این اظهار نظرها را معکوس هم بخوانید،چیزی از کتاب کم و یا بر آن نیافزوده اید. مثلا قضاوت کیانوری در باره تمدن، قریشی، افکاری، پرویز شهریاری، مومنی، انصاری، فریدون کشاورز و دیگران را وارونه بخوانید، آب از آب خاطرات ایشان تکان نخواهد خورد. فقط آنها که به عقیده ایشان و بی هیچ دلیلی خوب بوده اند بد خواهند شد و برعکس.
کیانوری برای بی اعتبار کردن حریفان اش از جمله برای آنها ثروت کلانی دست و پا می کند: پورپیرار ثروت فراوانی از طریق کلاه برداری به هم زده است (ص 516 ). فریدون کشاورز زمین 50000 متری خیابان انقلاب اش را میلیون ها میلیون فروخته است ( ص 383 ). درباره خودم چیزی نمی گویم جز این که هر کس از من ملک و املاک و خانه ای سراغ داشته یا دارد، چه کلان و چه غیر کلان می تواند بر طبق همین نوشته مالک شود. زمین 50000 متری فریدون کشاورز نیز خانه نیمه مخروبه چهارصد، پانصد متری متروکه ای است رو به روی دانشگاه تهران، که تا قبل از انقلاب مدرسه شاهین بود و پس از انقلاب نیز حالت بلا صاحب داشته، هم اکنون جنگ زدگان در آن ساکن اند. بقیه حرف های کیانوری را درباره مخالفان اش از همین نمونه ها قیاس کنید.
از سوی دیگر به نظر آقای کیانوری اغلب افراد خانواده فیروز و فرمانفرما، حتی نصرت الدوله فیروز عاقد قرارداد 1919 ، بیگانه ستیز، طرفدار جنبش چپ جهانی و به نان شب محتاج بوده اند. درباره مظفر فیروز می گوید:
«من زندگی اش را دیده ام، خیلی محدود بود و هیچ اشرافی نبود. یک آپارتمان 3 اتاق خوابه داشت و یک اتومبیل کوچک و یک زندگی کاملا متوسط. بخش عمده زندگی اش در پاریس را برادرش ایرج فیروز تامین می کرد ... زندگی اش در این اواخر با نقاشی خانم اش می گذشت.» ( ص 144 )
و یا این که :
«سرتیپ اسفندیاری وضع مالی اش چندان مناسب نبود، اموال بسیار ناچیزی داشت. یک باغچه کوچک داشت که مهریه مریم کرد و زندگی شان، حتی خوراک، از پول پدر مریم اداره می شد.» ( ص 203 )
این باغچه کوچک، همان باغ شمیران است که موجب آشنایی کیانوری با خانم مریم فیروز می شود و یکی از چند قطعه ملکی است که به نام خانم فیروز در شمیران ثبت بوده است.
از آدمی که در سال 1310 ، وقتی که هنوز کاغذ کاربن هم پیدا نمی شد، دستگاه فتوکپی به ایران می آورد: «خوب یادم است که درس هایی که (کام بخش) در مدرسه خلبانی می داد، رسم هایش را من، مطابق آن چیزی که او می داد، برایش می کشیدم و او فتوکپی می کرد و به شاگردها می داد. آن موقع ها من در مدرسه متوسطه بودم، ( ص 45 ). یا در همان سال 1310 ، زمانی که حقوق یک مدیر مدرسه به ماهی 20 تومان هم نمی رسید ساعتی دو تومان حق التدریس می گرفت: «در حالی که خانواده یک جوان دیگر، که همشاگردی ما بود و به او هم درس می دادم. ساعتی دو تومان به من حق التدریس می دادند و من نمی خواستم بگیرم و به زور در جیب من می کردند ( ص 46 ) و یا در دست آژان های سال 1333 بی سیم قرار می دهد: « او (عباسی) در صبح 21 مرداد 1333 چمدان را از کوچه تنگی به خیابان می آورد. یک پاسبان به او مشکوک می شود و بی سیم می زند و همکاران او جمع می شوند» ( ص 335 ) ، بله از چنین آدمی چه انتظاری جز این حرف ها می رود. آخر کیانوری متخصص جعلیات است: «تنها کار من در دبیرخانه حزب «جعلیات» ( تهیه شناسنامه، پاسپورت، مهرهای ویزا و غیره ) بود.» ( ص 403 )
مقدمه - سرنوشت یک شاگرد اول، چاپ مقاله جوابیه نورالدین کیانوری
بخش اول: دروغگوی خبیث تمام عیار و قهار
بخش دوم: دروغنامه خاطرات مزدوری نورالدین کیانوری
بخش سوم: کودتای 28 مرداد و حزب توده در خاطرات
بخش چهارم: حزب توده، شعبه ای از ساواک شاه – عباس علی شهریاری
بخش پنجم: جابجایی کیانوری و عباس علی شهریاری
بخش ششم: کیانوری پس از پلنوم چهاردهم
بخش هفتم: هوشنگ تیزابی،به سوی حزب و نوید و رحمان هاتفی
بخش هشتم: رحمان هاتفی و خیانت به هوشنگ تیزابی
بخش نهم: نقشه ترور شاه توسط آقای ناصر پورپیرار
بخش دهم: کودتای کیانوری در درون حزب
ورود به مقاله اولترا امپریالیسم
وبلاگ شخصی نویسنده : آقای ناصر پورپیرار
دیگر مقالات منتشر شده از همین نویسنده