بخش دهم: کودتای کیانوری در درون حزب
در اوایل اسفند ماه 57 برای نخستین بار علی خاوری را در دفتر کارم دیدم. با پیغامی از طرف حزب آمده بود که مسئولیت چاپ روزنامه را قبول کنم و مقالات اولین شماره را تحویلم داد. کار را شروع کردم، آخرین بخش مطلب روزنامه را که از خاوری گرفتم به گمانم روز 13 اسفند 57 و اسناد مربوط به پلنوم شانزدهم بود. ما روزنامه را روز بیستم اسفند آماده توزیع کردیم و روز شنبه 23 اسفند 57 توزیع شد. 5 شماره از روزنامه منتشر شده بود که کیانوری به ایران آمد. تا آن زمان در دفتر حزب کم و بیش فضایی دموکراتیک حاکم بود. کیانوری که آمد درها بسته و امر و نهی ها شروع شد. ابتدا چند مقاله اصلی از جمله سلسله مقالات «از تاریخ بیاموزیم» را از روزنامه حذف کرد و بالاخره مشی تازه یعنی تایید دربست جمهوری اسلامی آغاز شد. من شاهد بودم که هنگام نهار در طبقه سوم دفتر حزب، راجع به جمهوری و سردمداران آن جوک می ساختند و روز بعد در روزنامه، درباره همان جمهوری و همان سردمداران شعارهای دهان پر کن می دادند. من که اصولا خیلی اهل اطاعت بی چون و چرا نیستم برخوردهایم با کیانوری شروع شد. پیشنهاد کرد به تر است فقط به کار انتشارات حزب برسم و کار به کارهای دیگر نداشته باشم و جای بعدی پورهرمزان را تعارفم کرد. قبول نکردم. توصیه کرد به جمع آثار طبری بپردازم. قبول کردم. دیگر نخستین تردیدها درباره همه چیز در مغزم شعله زده بود و می خواستم از فعالیت های دفتر حزب دور باشم. وفور اسناد حزبی و غیر حزبی کار را آسان می کرد. بالاخره به این نتیجه رسیدم که قدرت نمایی باند کیانوری نمی تواند یک جریان طبیعی و بلامنازع در حزب باشد.
راهی بلغارستان و بعد هم مسکو شدم. با چند نفری از کادرهای قدیمی صحبت کردم و بالاخره مطمئن شدم که در حزب کودتا شده، برخی حتی مدعی بودند که از تجدید حیات حزب در ایران وقتی مطلع شده اند که روزنامه مردم به اروپا رسیده و می گفتند سفر شتاب زده اسکندری و آن مصاحبه معروف وی با تهران مصور در واقع عکس العمل کادرهای فریب خورده و عصبانی بوده است. آن ها اصرار داشتند که پلنوم شانزدهم یک محفل خصوصی بوده و کسی از آن خبر نداشته است. می گفتند در بهمن ماه 57 به بهانه تغییر محل حزب از لایپزیک به برلن، تمام اسناد حزبی پراکنده را برای متمرکز کردن در محل جدید حزب جمع آوری کردند و بعد هم به چاک زدند. وقتی اعتراض کردم پس چرا ساکت هستید با نهایت شرمندگی و درماندگی می گفتند زندگی ما در شرق می گذرد، کار و آپارتمان و زن و بچه داریم. اگر حزب یک تلگراف بزند و با ما اعلام قطع رابطه کند، از شرق بیرونمان می کنند. باید کجا برویم و زندگی مان چطور تامین شود؟
من در اوایل سال 59 دیگر تکلیفم را با خودم روشن کرده بودم: شمه ای از شنیده هایم را مستقیما با کیانوری در میان گذاردم و خواستار ستونی از روزنامه مردم برای درج یافته هایم شدم. دعوایمان بالا گرفت. از او خواستم که حقوق یک فرد حزبی را برایم معین کند تا تصمیم بگیرم. او هم عجولانه با مداد روی یک تکه یادداشت کاهی این چند سطر را نوشت من برداشتم و با داد و فریاد و هیاهو و حتی ناسزا از یکدیگر جدا شدیم.
«عضو تقاضا کننده عضویت حزب(!!!) از لحظه تقاضا، رهبری حزب را در کلیه مسایل مربوط به سیاست عملی حزب در کشور و در صحنه جهانی – می پذیرد. ضمن این که حق دارد درباره این سیاست در داخل سازمان حزبی هر گونه اظهار نظر انتقادی (در صورتی که داشته باشد) ابراز دارد.»
از آن پس برای اثبات کودتا در حزب خودم را لا به لای اسناد غرق کردم و بالاخره دست خالی نماندم. در گزارش هیئت اجرائیه منتخب پلنوم پانزدهم به پلنوم شانزدهم به چنین مطلبی برخوردم:
«جنبش ما با مسایل بسیار بغرنجی رو به رو است. امپریالیسم و ارتجاع ایران، که هنوز سنگرهای محکمی را در دستگاه های دولتی و در کادر فرماندهی نیروهای مسلح، پلیس و به ویژه در اقتصاد کشور در دست دارند، امروز نقاب تازه بر چهره زده و از در آشتی با جنبش خلق درآمده اند تا فردا خود را به عنوان بهترین دوست جا بزنند و اهرم های فرمان را در دست گیرند و روز دیگر دوباره، با یک توطئه خائنانه، جنبش را غافلگیر کرده و سرکوب نمایند. فاش شدن توطئه خائنانه سرهنگ توکلی معاون ستاد ارتش نمونه ای از این خطر بزرگ است.» (از گزارش هیئت اجرائیه به پلنوم شانزدهم، مردم، شماره 1 )
موضوع به نظرم جالب آمد. پس پلنوم شانزدهم باید مدت ها پس از ماجرای سرهنگ توکلی تشکیل شده باشد. طبیعی است وقتی گزارش هیئت اجرائیه پس از ماجرای توکلی نوشته شده، پس زمان طولانی لازم است تا این گزارش در کمیته مرکزی بررسی و تصویب شود، افراد به پلنوم دعوت شوند، جلسات پلنوم تشکیل و بالاخره قطعنامه ها صادر شود. وقتی دنبال ماجرا را گرفتم قضیه برایم جالب تر شد. کیهان در شماره 10644 مورخه 3 / 12 / 57 برای اولین بار ضمن چاپ گزارش رالف شانمن از احتمال توطئه سرهنگ توکلی پرده برداشته بود و قبل از این تاریخ هیچ نامی از سرهنگ توکلی در مطبوعات ایران دیده نمی شد. به اسناد پلنوم بازگشتم و به جست و جوی تاریخ و محل تشکیل پلنوم برآمدم فقط نوشته شده بود:
«شانزدهمین پلنوم کمیته مرکزی حزب توده ایران، اخیرا برگزار شد و با موفقیت کامل به کار خود پایان داد.» (اسناد پلنوم شانزدهم، مردم، شماره 1 )
تردیدی وجود نداشت که ابهامی در کار است. هرگز سابقه نداشته که محل و تاریخ برگزاری پلنوم ها به صراحت ذکر نشده باشد.
در اسناد بیش تر فرو رفتم. ماجرای سرهنگ توکلی حتی در متن پیشنهاد شانزدهمین پلنوم برای تشکیل جبهه متحد خلق نیز آورده شده بود.
«امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی وابسته به آنان می کوشند با تمام نیرو با بستن اتحاد با بورژواری لیبرال (که از گسترش جنبش انقلابی هر روز بیش تر به وحشت می افتد) با کمک خرابکارانه ی امثال بختیار، سرهنگ توکلی از درون صفوف نیروهای انقلابی، این اتحاد دموکراتیک را غیر ممکن سازند و با افشاندن تخم نفاق و دو دستگی در میان نیروهای راستین انقلاب زمینه را برای تسلط مجدد خود فراهم کنند.»
خوب، معلوم شد که گزارش نویسان هیئت اجرائیه فقط پس از سوم اسفند 57 می توانسته اند کارشان را آغاز کرده باشند. از آن جا که طبق تصریح کیانوری در صفحه 502 خاطرات، پلنوم کمیته مرکزی در لایپزیک تشکیل شده، پس نویسندگان گزارش باید لااقل چند روز بعد از ظهور نام سرهنگ توکلی و رالف شانمان در مطبوعات ایران از آن مطلع شده باشند. البته کیانوری در صفحه 507 خاطرات نوشته است:
«تغییر ارزیابی حزب کمونیست شوروی درباره انقلاب ایران در نیمه دوم دی ماه صورت گرفت و جلسه هیئت اجرائیه که در آن تغییر در رهبری حزب صورت گرفت، روز 23 دیماه 1357 بود. از آن تاریخ تا تشکیل پلنوم شانزدهم در اسفند 1357 من شب و روز مشغول تهیه اسناد این پلنوم بودم.»
این مطلب یک دروغ شاخدار و وقیحانه است. در تمامی اسناد پلنوم شانزدهم، چه گزارش هیئت اجرائیه، چه تحلیل اوضاع آینده و چه متن پیشنهاد شانزدهمین پلنوم برای تشکیل جبهه متحد خلق، همه جا گفت و گو از وقوع انقلاب، نقش روحانیت در پیروزی 22 بهمن، موضوع سرهنگ توکلی و صحبت از اتحاد و هوشیاری و غیره است. گمان نمی کنم آقای کیانوری آن قدر علم غیب داشته که در دی ماه 57 از پیروزی 22 بهمن سخن رانده باشد.
اعتراف صفحه 507 خاطرات کیانوری فقط از آن جهت مهم است که ثابت می کند کلیه اسناد و متن های مربوط به پلنوم شانزدهم اصولا کار فردی خود اوست. بعدا قضیه بدین ترتیب شد که هر کس این اسناد را امضا کرد، به عضویت کمیته مرکزی درآمد و هر کس نپذیرفت، کنار گذارده شد. آقای کیانوری البته قبلا اختیار این گردنه گیری را از اربابان اش دریافت کرده بود.
باری، در حالی که پلنوم چهارم 23 روز و پلنوم یازدهم 9 روز برگزار بوده، و در حالی که نوشتن گزارش هیئت اجرائیه به پلنوم فقط می توانسته پس از 5 اسفند ماه آغاز شده باشد، و باز هم در حالی که متن اسناد پلنوم شانزدهم در روز 13 اسفند 57 در تهران بوده، و در نخستین شماره روزنامه مردم منتشر شده است، پس چگونه توانسته اند در فاصله کوتاه 7 یا 8 روزه، متن مفصل گزارش هیئت اجرائیه را بنویسند، آن را به تصویب کمیته مرکزی برسانند، پلنوم را دعوت و اجلاس های آن را برگزار کنند، درباره تمام جوانب موضوعی به عظمت انقلاب ایران بحث کنند و صرف نظر از سایر قطعنامه ها و خطاب ها متن چنان پیشنهاد جامعی برای تشکیل جبهه متحد خلق را تهیه و تصویب کنند و از همه مهم تر اغلب اعضای کمیته مرکزی و و هیئت اجرائیه منتخب پلنوم پانزدهم را کنار بگذارند و گروه تازه ای را جایگزین آن ها کنند که خلاصه آن ها طبق اسناد پلنوم شانزدهم از این قرار است:
«پلنوم شانزدهم کمیته مرکزی حزب توده ایران پیشنهادهای مشخص برای ایجاد تحول بنیادی در جامعه ایران و به منظور ایجاد «جبهه متحد خلق» به تصویب رساند.
پلنوم شانزدهم کمیته مرکزی بر آن است که این برنامه می تواند همه نیروهای مدافع انقلاب ملی دموکراتیک خلق قهرمان ایران را – از مبارزان پی گیر راه آیت اله خمینی گرفته تا حزب توده ایران و سایر نیروهای انقلابی – در یک جبهه متحد گرد آورد ...
پلنوم شانزدهم کمیته مرکزی طی قطعنامه ی ویژه ای تغییر در ترکیب هیئت دبیران و هیئت اجرائیه، از جمله انتخاب رفیق کیانوری را به سمت دبیر اول کمیته مرکزی، مورد تایید قرار داد.
علاوه بر اسناد مهم نامبرده، یک سلسله اسناد دیگر، از جمله پیامی خطاب به مردم مبارز و قهرمان و نامه ای خطاب به کمیته ی مرکزی حزب کمونیست ویتنام، مورد تصویب پلنوم شانزدهم قرار گرفت.» ( از متن اطلاعیه دبیرخانه کمیته مرکزی درباره پلنوم شانزدهم، مردم، شماره 1 )
حتی تا امروز هیچ کس موفق نشده کشف کند که پلنوم شانزدهم از چه تاریخ تا چه تاریخ، در چه محل و با حضور چه کسانی برگزار شده است.
باری در آن زمان و پس از کشف قلابی بودن پلنوم شانزدهم، ناگهان در فضایی تهی معلق شدم و بالاخره تصمیم گرفتم مطلب را با توده حزبی در میان بگذارم. مجموعه ای قریب یک صد صفحه حاوی سئوال های نخستین تدارک دیدم و نزد طبری بردم. حرفم این بود که آن مجموعه را در پرونده ام بگذارند و منتظر روز قضاوت شوم. پس از چند روز طبری به خانه امان آمد. مجموعه را پس داد و گفت: «رفیق کیا می گوید فلانی خسته است اگر بخواهد می تواند به خرج حزب یکی دو ماهی برود سفر.» و بعد نصیحتم کرد که مبادا آن نوشته ها را به کسی بدهم و یا احیانا منتشر کنم. از او خواستم لااقل نظر خودش را برایم بنویسد. آن نامه ای را که کیانوری در صفحه 528 خاطرات آورده روی جلد همان جزوه نوشت. من در ابتدا مصمم به انتشار جزوه نبودم ولی مشاهده راهی که حزب در پیش گرفته بود و با اطمینان به سرانجام نامطلوب آن، که رسوایی نابودی مطلق بود، بالاخره تصمیم گرفتم از آن حضرات جدا شوم ابتدا آن جزوه و سپس 6 جزوه تکمیلی را به دنباله آن با نام مستعار «ناریا» چاپ کردم.
از زمان انتشار آن نوشته ها پادوهای حزب و کیانوری لحظه ای از پراکندن و نشخوار همان اباطیلی که کیانوری درباره من در خاطراتش آورده و بدتر از آن ها، غافل نبوده اند. در زندان هم سعی می کردند همین فضا را در اطراف من بسازند که صد البته موفق نبودند و بسیاری توطئه های دیگر، تا حد نقشه قتل، که لابد بالاخره روزی معلوم خواهم کرد و تماما ناکام ماند.
سرانجام نیز کیانوری کوشید انتقامش را در دادگاه من با سر هم کردن یک سلسله دروغ و افترا بگیرد که آن جا هم موفق نشد و حالا بالاخره محلی برای فرونشاندن عطش انتقام جویی اش در خاطرات یافته است نمی دانم پس از خواندن این پاسخ چه به سرش خواهد زد.
و در پایان اشاره به دو مطلب:
یکی درس بزرگی است که سرنوشت کیانوری می تواند به بسیاری کسان چون او بدهد و آن این که عمری وابستگی و جیره خواری گره ای از کارش نگشود ولی یک پیوند، حتی ناخواسته، با نامی در تاریخ معاصر همین سرزمین، در چنین تلاطمی، که بسیاری را با خود برد، جان وی را نجات داد.
و دوم این که موسسه دیدگاه در مقدمه کتاب صفحه 11 آورده است:
«ضمنا برخی از پرسش ها، که آقای کیانوری از پاسخ گویی آن ها امتناع نمود از متن حذف گردید.»
آیا این ها چه پرسش هایی بوده اند که کیانوری حتی با دروغ بافی نیز حریف آن ها نمی شده است. اگر موسسه دیدگاه این سئوالات را منتشر کند، کیانوری را بیش تر خواهیم شناخت. کیانوری واقعی در آن سئوالات بی جواب است نه در خاطرات منتشر شده.
نورالدین کیانوری، تقریبا به تمامی یادداشت هایی که در داخل کشور بر خاطرات اش، نوشته شده است، عمدتا در مجله آدینه پاسخ گفته، اما تا امروز درباره این مقاله جیک هم نزده است.
مقدمه - سرنوشت یک شاگرد اول، چاپ مقاله جوابیه نورالدین کیانوری
بخش اول: دروغگوی خبیث تمام عیار و قهار
بخش دوم: دروغنامه خاطرات مزدوری نورالدین کیانوری
بخش سوم: کودتای 28 مرداد و حزب توده در خاطرات
بخش چهارم: حزب توده، شعبه ای از ساواک شاه – عباس علی شهریاری
بخش پنجم: جابجایی کیانوری و عباس علی شهریاری
بخش ششم: کیانوری پس از پلنوم چهاردهم
بخش هفتم: هوشنگ تیزابی،به سوی حزب و نوید و رحمان هاتفی
بخش هشتم: رحمان هاتفی و خیانت به هوشنگ تیزابی
بخش نهم: نقشه ترور شاه توسط آقای ناصر پورپیرار
بخش دهم: کودتای کیانوری در درون حزب
ورود به مقاله اولترا امپریالیسم
وبلاگ شخصی نویسنده : آقای ناصر پورپیرار
دیگر مقالات منتشر شده از همین نویسنده