جنگ و اقتصاد
همچنان که آشکار بود، انتقال رقابت از سطح اقتصاد ملی به اقتصاد جهانی، یعنی از سرمایهداران داخل مرزهای کشورهای سرمایهداری به دولتهای سرمایهدار در سطح جهان، یعنی ورود سرمایهداری به فاز امپریالیستی، بحران مواد اولیه، تصرف بازارها و امکانات سرمایهگذاری را چنان وسعت بخشید که حل و فصل چنان رقابت عظیمی جز نابودی یکی به سود یکی دیگر میسر نمیشد. این نابودی فقط میتوانست به معنای نابودی امکانات تولید، ناوگانهای تجاری، تواناییهای نظامی و در نهایت اشغال سرزمین و متصرفات امپریالیستی یکی به وسیله آن دیگری باشد و به طور خلاصه، معنایی جز جنگ جهانی نداشت.
اتحادی از بینصیبترین امپریالیستهای جهان، (آلمان، اتریش، هنگری و ایتالیا) که چیزی جز فضای حیاتی، طلب نمیکردند، علیه آن دیگران، (روسیه، انگلیس و فرانسه) یعنی دارندگان تمامی فضای حیاتی امپریالیستی در جهان وارد جنگ شد و تمامی امکانات سرمایهداری، برای تعیین تکلیف آن رقابت امپریالیستی، از طریق جنگ وارد عمل شد.
در آغاز جنگ جهانی اول، ایالات متحده، که هنوز سرمایهداری کلاسیک پیش از فاز امپریالیستی را محترم میشمرد و به رقابت آزاد و دموکراسی اجتماعی در داخل مرزهای خود احترام میگذارد، به شدت خود را به دل مشغولیهای دولت سرمایهدار اروپا، یعنی لشکرکشی به جهان و بعد به کشورهای رقیب دور نگه میداشت. در این دوران سهم آمریکا از مجموع تجارت جهانی بیش از ده درصد نبود و فقط 7 درصد مجموع تولیدات ملی ایالاتمتحده را شامل میشد.
آمریکا به مواد خام جهانی تقریباً بی نیاز بود. با قرارداد مونروئه مقدار کمی از تولیدات ملی خود را به آمریکای مرکزی و جنوبی صادر میکرد. مصرف داخلی، تولیدات را جذب میکرد و رقابت آزاد حمایت شدهی قانونی، تنها راه ادامهی حیات تولید را، در بهبود کیفیت کالا مییافت و آن را به اجرا در میآورد. توازن در تولید ملی و مصرف داخلی، توازن در پیشرفت اقتصادی و تکنولوژی و توازن در سرمایه صنعتی و سرمایه بازرگانی در ایالات متحده آمریکا، در آن زمان بهترین نمونه رشد کلاسیک و عدم نیاز طبیعی سرمایهداری به انحصارات و به مونوپلها را نشان می دهد.
جنگ در اروپا نیروی کار و مراکز تولید را نابود میکرد، آلمان و فرانسه بیش از 10 درصد نیروی کار خود را تلف کردند و بقیه به جای کارخانجات در سنگرها میجنگیدند. 8 میلیون نفر در اروپا کشته شدند. ثلث ثروت ملی بریتانیا صرف هزینههای جنگ شد و ادامه جنگ، اروپا را نیازمند تولیدات و سرمایه آمریکا کرد.
جنگ ایالات متحده را دچار رشد شتاب زده و ناموزون کرد و به سخن دیگر، جنگ که خود محصول اجتنابناپذیر رقابت بینالمللی انحصارهای سرمایهداری بود، اثرات خود را در تنها کشور سرمایهداری غیرانحصاری نشان میداد.
ایالات متحده از نظر تکنولوژی در پایان جنگ جهانی اول از تمامی اروپا برتر بود. در طول جنگ، انگلستان 4 میلیارد و فرانسه 3 میلیارد دلار به آمریکا وامدار شدند. ضعف عمومی دولتهای اروپا فرصت بینظیر و در عین حال غیرمتوازنی برای گسترش تکنولوژی، تجارت، ارتباطات و حتی کشاورزی آمریکا فراهم آورد. بحران اقتصادی پس از جنگ، در ایالات متحده وسعت این ناموزونی را آشکار کرد. آمریکا در همان آغاز جنگ با اعلامیه ویلسن، اعلام بیطرفی کرد. آمریکا در تقسیم میراثی که بر سر آن، جنگ در گرفته بود سهمی نداشت اما هنگامی که عمدهترین خریداران کالا و بزرگترین بدهکاران خارجی آمریکا، یعنی انگلستان و فرانسه، زیر دست و پای هیندنبورگ و لودندورف جان میدادند، طومار ارتش انگلستان در دره سوم درهم پیچیده شده بود، ارتش آلمان و اتریش در چهل مایلی پاریس و نیروی روسیه تزاری با انقلاب از دور خارج شده بود، به اندازه کافی برای نقض این بیطرفی بهانههای نظامی، احساسات ملی و پشتوانه بانکی یافت میشد.
آمریکا نخستین گام حضور در جهان سرمایهداری را برداشت که بعدها منجر به پدرخواندگی مطلق وی شد؛ درجنگ جهانی اول شرکت کرد و چنان قدرت بیپایان نظامی خود را به نمایش گذارد که یک سال پس از حضور سربازان آمریکا در اروپا، جنگ به سود متفقین که در آستانه شکست بودند، تغییر چهره داد. با این همه، سنت انزواطلبی ایالات متحده به ویژه مشاهده چانه زدنهای کاسبکارانه سرمایهداری اروپا در کنفرانس صلح پاریس و هنگام انعقاد عهدنامه ورسای، که به بازار مکارهای برای پاره پاره کردن میراث شرق میانه و ارثیه آلمان بدل شده بود، ایالات متحده را که به سنتهای کلاسیک سرمایهداری ماقبل امپریالیسم وفادار مانده بود، چنان از اروپا دور کرد که سنای آمریکا حتی طرح مشارکت آمریکا در مجمع ملل را رد کرد.
در بحبوحه حک و اصلاح عهدنامههای سری بیرون از قرراداد صلح ورسای و رد و بدل کردن مقاوله نامههای پنهانی بر سر خاورمیانه و تنظیم سیاستهای پرپیچ و خم سردمداران سرمایهی اروپایی، نخستین کشور سوسیالیستی جهان بر مشکلات سیاسی و مقاومتهای داخلی در برابر انقلاب پیروز و به دوره ای نزدیک میشد که اقتصاد سوسیالیستی برنامهریزی شده را برای رشد و توسعه انتخاب کرد، اولویتهای اجتماعی را در کیفیت و کمیت تولید مداخله داد و نخستین آمارهای حیرتآور رشد را در سایه تولید برنامهریزی شده، به جهان ارائه نمود.
هم جنگ و نتایج سیاسی اقتصادی آن، و هم پیروزی نظام سوسیالیستی و آغاز دوران رشد و شکوفایی اقتصاد آن و سرانجام بحران اقتصادی اواخر دهه بیست در ایالات متحده که خود از تبعات رشد ناموزون ایالات متحده در دوران جنگ بود، اندیشمندان دموکراتمنش اقتصاد و سیاست ایالات متحده را که از همان ماه مه 1919 یک سازمان انگلیسی-آمریکایی را برای بررسی اوضاع جهان سرمایهداری در هتل ماژستیک پاریس گرد آورده، به طور رسمی انستیتو امور بینالمللی را پایهگزارده بودند، واداشت که کار این بررسی را جدیتر بگیرند و موضوع برنامهنویسی درازمدت سیاست خارجی آمریکا را دردستور کار قرار دهند. نتیجه اینکه شورای روابط خارجی در ایالات متحده سازمان داده شد و مجله فارن افرز ارگان شورا، کار بررسی مسائل جهان را آغاز کرد.
شورای روابط خارجی یک تمرکز و نهاد سیاستگزار و برنامهریز است که در انحصار افکار سرمایهداری ویژهی نوع آمریکایی است. این شورا نه فقط از اهرمهای سیاسی و قدرتهای اقتصادی، بل که از دانشمندان و متخصصین رشتههای مختلف علوم استفاده فراوانی میبرد. به طور مستمر و درازمدت مسائل جهانی را بررسی و زمینه اجتماعی را برای پذیرش برنامههای نوین آماده میکند این شورا با نهادهای دانشگاهی، مجامع مطالعات بینالمللی سیاسی- اقتصادی، شبکههای اطلاعاتی و ارتباطی روابط نزدیک دارد و در سراسر جهان در جستوجوی نخبگان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است.
شورای روابط خارجی که بعدها با کمیته توسعه اقتصادی و شورای تجارت به دست قدرتمند و در عین حال مغز متفکر سرمایهداری ایالات متحده بدل شد، پس از جنگ جهانی دوم دیگر به طور کامل مرکز حل و فصل مشکلات سیاسی، اقتصادی سرمایهداری جهان و ستون اصلی حاکمیت ایالات متحده بود. ذکر دو اشاره از کتاب متعصب گروهبندی مالی در ایالات متحده آمریکا از انتشارات حزب مترقی کار آمریکا تا حدودی اهمیت شورای روابط خارجی، هم در سطح بینالمللی و هم در سطح ملی ایالات متحده آمریکا را، آشکار میکند.
«در سالهای 64-1963 شورای روابط خارجی 112 نشست برگزار کرد: 63 نشست آن خصوصی و 49 نشست دیگر عمومی بود که در آنها 4 نخستوزیر، 2 شاه، 5 وزیر امور خارجه، 2 وزیر دارایی، 2 تن از رهبران جبهههای آزادیبخش ملی در آفریقا، تعدادی از رؤسای شرکتها، نمایندگان مجلس، فرماندهان ارتش و وزرای بسیاری از کشورهای جهان سخنرانی کردند.
در هر صورت حتی اگر رئیسجمهور در تصمیمگیریها شرکت داشته باشد، کاملاً در اختیار مشاوران خود بود، که از اعضای شورای روابط خارجیاند و اطلاعات، چهارچوب تصمیمات و شقوق (آلترناتیوهای) مختلف را برای وی آماده میکنند. شورای روابط خارجی پیشاپیش در مورد نظام این آلترناتیوها اندیشیده و افکار عمومی در مورد این یا آن آلترناتیو از طریق رسانهها بیان شده است. این مشاوران سیاست خارجی یا امنیت ملی، مجریان اصلیاند. نیازی نیست حتی نامی از کنگره برده شود، زیرا کنگره به هیچ وجه نقشی در سیاست خارجی یا سیاست دفاعی ایفا نمیکند.»
در همان دوران بحران و مدتها پیش از جنگ جهانی دوم، شورای روابط خارجی که کاملاً کمیسیون تحقیق روزولت را در اختیار داشت، اهمیت برنامهریزی دولتی در تولید و رشد را، که آموزش مستقیمی از سیستم اقتصاد برنامهریزی شده سوسیالیستی بود، خاطر نشان ساخت.
ایالات متحده که دارای سازمان برنامه ریزی رشد اقتصادی و طبقهبندی بودجه عمومی بود ، دولت را موظف کرد برای غلبه بر بحران، بر صادرات و بر تجارت خارجی بیفزاید و ظرفیتهای بیکار صنعتی را متوجه تسلیحات کند. بزرگترین، نیرومندترین و کلاسیکترین نمونه سرمایهداری در جهان بر هرج و مرج در تولید ملی غلبه میکرد.
به زودی ارتش ایالات متحده 14 میلیون نفر را سلاح و غذا و مسکن میداد، محصول بخشهای صنعت، معدن و ساختمان دو برابر شد و کل تولید 50 درصد افزایش یافت. در سالهای آغاز جنگ جهانی دوم بر طبق این برنامه، آمریکا توانست 296000 هواپیما، 5400 کشتی باربری، 6500 کشتی نظامی، 64500 قایق نظامی، 86000 تانک و 5/2 میلیون کامیون تولید کند.
نه فقط بانکها رشتههای به خصوصی از تولید را وسیعتر و عمیقتر حمایت میکردند، بل درآمدهای دولت به کانالهایی که رشد آتی را تضمین میکرد و مانع بروز بحرانهای تازهتری بود، هدایت میشد.
همان هنگام که در ایالات متحده زمینههای سرپرستی سرمایهداری جهانی فراهم میشد. اروپا خود را باز مییافت، و عقدههای دیرینه رقیبان جهانی سر باز میکرد. تبلیغات ملی و فوران احساسات قومی و نژادی، فاشیسم را در بین کشورهای شکست خوردهی اروپایی میپروراند.
ظهور فاشیسم نهایت درماندگی و بنبست کامل در روابط سرمایهداری نوع اروپایی بود. معلوم میشد که رقابت جهانی بین کشورهای سرمایهدار اروپا، از آن جا که منابع و مصرف جهانی بسیار کوچکتر از آرزوهای سرکوب شده مجموعهی سرمایهداری اروپا بود، جز به امحای دسته جمعی آنان نخواهد انجامید.
سرمایهداری اروپا هنوز از زخمهای جنگ جهانی نخست نیمه جان بود که جنگ جهانی دوم برای حفظ همان نیمه جان باقی مانده، ضرور میشد.
نه فقط دولتهای اروپا بل ایالات متحده نیز در مییافت که جنگ جهانی دوم، تکلیف سرمایهداری اروپا را یکسره خواهد کرد و از آن که به خصوص حضور قدرتمند سیستم سوسیالیستی در اروپا، فاشیسم را به تعیین تکلیف نهایی با هر دو جهان اقتصادی موظف میکرد، جنگ ابعادی به خود میگرفت که هیچ اندیشه انسانی را پیش از آن یارای تصور آن نبود.
آمون : دره سوم: somme valley
مقدمه ای از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش اول از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش دوم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش سوم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش چهارم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش پنجم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش ششم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش هفتم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش هشتم از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
بخش نهم و پایانی از مقاله اولترا امپریالیسم (Ultra Imperialism) نوشته آقای ناصر پورپیرار
متمم مقاله و نتیجه گیری اقتصادی و سیاسی
آقای ناصر پورپیرار (ناریا) ، حزب توده ایران و خیانت های نورالدین کیانوری
وبلاگ شخصی نویسنده : آقای ناصر پورپیرار
دیگر مقالات منتشر شده از همین نویسنده